غروبِ یازدهمین روز تابستان بود. نماز مغرب که به امامت آقای خامنهای شروع شد، مسجد آل رسول مملو از جمعیت بود، از اواسط نماز، صداهای خروشانِ عجیبی به گوش نمازگزاران رسیده بود، اما کسی توجهی به صداها نکرده بود و کسی هم حدس نزده بود که این صداها، ممکن است صدای سیل باشد!
سیل؟!
آنهم در تابستان؟!
آنهم در ایرانشهر؟!
باورکردنی نبود، اما خب بعد از اتمام نماز، همه به چشم خود دیدند آن اتفاق باورنکردنی را! سیل آمده بود و در چشم برهم زدنی، غوغایی به پا کرده بود! به هرجا که رسیده بود، ویران کرده و به پیش تاخته بود! خروشیده بود و گردیده بود و بنیانِ خانه و زندگی مردم را به آب داده بود!
سید علی آقای خامنهای که در چنین بحرانهایی تجربه و سابقۀ ادارهکردن اوضاع را داشت، بهسرعت امور را در دست گرفت: همان روز اول، من به جاهاى مختلف، از جمله زاهدان، مشهد، کرمان و یزد تلفن کردم. حدود پنجاه روز ما با جمعى از رفقا به مردم کمک مىرساندیم. ۱۳۸۱/۳/۲۰
بیشترین و اولین و سریعترین کمک از سوى آقاى صدوقى بود که تا آخر هم ادامه داد. یعنى آن دورۀ امداد را که مثلاً حدود چهل روز، پنجاه روز طول کشید، اگر مىخواستیم شش ماه هم امداد برسانیم به مردم آنجا، آقاى صدوقى مرتب به ما کمک مىکرد، پول و وسایل براى ما مىفرستاد. یک فرد عجیبى بود در فعالیت و در کارهاى خیر. ۱۳۶۱/۴/۱۳»
۱۱ تیر ۵۷، وقوع سیل ایرانشهر
تصویر از کتاب خون دلی که لعل شد
کتاب «برتبعید»