نبوت را بعضی اینجور خیال میکنند:
مثلاینکه واعظی مثلاً، وارد شهری میشود تا برای مردم آن شهر یکقدری مطالبی از دین یا غیر دین بیان بکند؛
یا فرض کنیم مسئلهگویی در میان مردمی بلند میشود، میایستد چندتا مسئلۀ فرعی به آنها بگوید؛
یا یک سخنرانی، یک ناطقی، فرض کنید یک میتینگبدهی در یک اجتماعی وارد میشود که یکخرده هایوهوی راه بیندازد و میتینگ بدهد؛ پیغمبر را معمولاً اینجور آدمی فرض میکنند؛
مثل یک آدمِ عالمِ روحانیِ نجیبِ سربهزیرِ سربهپایینی، در میان یک عده مردم. منتها این مردم هم گاهی قدر او را میدانند، مردمان خوبیاند، به اینها میگویند مؤمن؛ گاهی قدر او را نمیدانند، اینها میشوند کافر، و مشرک به آنها میگویند، خیال کردیم پیغمبر یکچنین چیزی است.
[اما] در پیغمبری، یک تحول و دگرگونی هست، باید بگویم دو تحول و دگرگونی:
1) اول در وجود خود پیغمبر.
2) بعد از آنکه خلاصه خودِ نبی مسلمان شد، وقتیکه خود او تحت تأثیر تحول وحی الهی قرار گرفت؛ بعد همین سرچشمه، همین تحول، همین شور، همین انقلاب، همین رستاخیز، از این چشمۀ فیّاضِ جوشان، که روح نبی و باطن نبی است، میریزد به اجتماع، منتقل میشود به متن جامعۀ بشری.
بعد از آنکه در او تحول بهوجود آمد، در جامعه تحول بهوجود میآید.
بعد از آنکه در باطن او رستاخیز عظیمی به پا شد، رستاخیز عظیمتری در متن جامعه برپا میشود.
بعد از آنکه در دل او انقلاب بهوجود آمد، به دست او، در جامعه انقلاب بهوجود میآید و بعثت بهمعنای واقعی تحقق پیدا میکند.
پس میبینید که در نبوت هرچه که هست، شور و تحول و دگرگونی و بعث و انبعاث است. ۱۳۵۳/۷/۱۱
📚 کتاب: طرح کلی اندیشۀاسلامی در قرآن