روزنگار

«حاج علی شمقدری»

به مناسبت سومین سالگرد حاج علی شمقدری، دوست و همراه قدیمی حضرت آقا:

چهرۀ بعضی انسان‌ها، بدون هیچ سخنی، محبت و اخلاص را فریاد می‌زند. پشت میز کوچک و بسیار ساده‌ای، نزدیک به در حسینیۀ آیت‌الله سیدجواد خامنه‌ای (همان خانۀ پدری حضرت آقا در مشهد) پیرمرد باصفایی را می‌دیدی با قد کوتاه، عرقچین مشکی بر سر و پیراهن همیشه سفیدی بر تن. لبخند هم مانند رنگ پیراهن ثابت بود.

در روزگار جوانی، یکی از پامنبری‌ها و شاگردان همیشگیِ آیت‌الله خامنه‌ای بود، و نمایندۀ جمعی که گرچه دانشجو و طلبه و تحصیل‌کرده نبودند، اما جلوتر از خیلی از آنها، هم پای بحث‌های علمی بودند و سرشار می‌شدند. و هم‌پای عمل، تا پای جان در رکاب استاد و انقلاب می‌ایستادند.
وقتی در سال ۵۶ آیت‌الله خامنه‌ای را به ایرانشهر تبعید کردند، او اولین نفری بود که با یکی از دوستانش، رنج و خطر سفر را به جان خرید و به ایرانشهر رفت تا مگر کمکی در آن شرایط سخت، از دستش بربیاید.
حاج علی در این راه، از دادن جان هم فراتر رفت و برادر و پسرش را قربانی دفاع از انقلاب کرد؛ بدون ادعا و هیاهو..

حاجی شمقدری، هنوز هم خودش را شاگرد آقا می‌دانست. مثل شاگرد پای سخنرانی‌ها می‌نشست و با همت و علاقه‌ای عجیب، کتاب‌های منتشرشده از بیانات ایشان را مطالعه می‌کرد؛ گرچه چشمانش همراه این شدت مطالعه نبودند و به سختی و درد خود را همراه می‌کردند.
حاج علی گاهی نکاتی از برخی کتاب‌ها، مثل «عهد مشترک» و «ولایت و حکومت» بیان می‌کرد که حقیقتاً مبهوت می‌ماندیم از این دقت و ریزبینی و نکته‌سنجی، و آنگاه چنان این نکات را با مسائل روز و سخنرانی‌های معاصر حضرت آقا تطبیق می‌داد که عمق بصیرت و شناختش را به تصویر می‌کشید.

از آنهایی بود که زمان در محضرش کُند می‌شد؛ ساعت به دقایقی می‌گذشت، به شیرینی آبنبات‌هایی که تعارفمان می‌کرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *