بریدهای از کتاب «انسان 250 ساله»
قبل از حركت به كربلا، بزرگانى مثل ابنعباس و ابنجعفر و چهرههاى نامدار صدر اسلام، كه ادعاى فقاهت و شهامت و رياست و آقازادگى و امثال اينها را داشتند، گيج شدند و نفهميدند چهكار بايد بكنند. ولى زينبكبرى گيج نشد و فهميد كه بايد اين راه را برود و امام خود را تنها نگذارد و رفت. نه اينكه نمىفهميد راه سختى است، او بهتر از ديگران حس مىكرد. او يك زن بود، زنى كه براى مأموريت، از شوهر و خانوادهاش جدا مىشود؛ و به همين دليل هم بود كه بچههاى خردسال و نوباوگان خود را هم به همراه برد. حس مىكرد كه حادثه چگونه است. در آن ساعتهاى بحرانى كه قويترين انسانها نمىتوانند بفهمند چه بايد بكنند، او فهميد و امام خود را پشتيبانى كرد و او را براى شهيد شدن تجهيز نمود. بعد از شهادت حسينبنعلى هم كه دنيا ظلمانى شد و دلها و جانها و آفاق عالم تاريك گرديد، اين زن بزرگ يك نورى شد و درخشيد. زينب به جايى رسيد كه فقط والاترين انسانهاى تاريخ بشريت ـ يعنى پيامبران ـ مىتوانند به آنجا برسند.