تمام مردها در روز عاشورا به شهادت رسیدند. عصر عاشورا یک نفر مرد در تمام این خیمهگاه نبود، مگر امام سجاد که او هم مریض بود، آنجا افتاده بود و شاید در حالت اِغما به سر میبُرد.
حالا شما ببینید این خیمهگاه و اردوگاهی که در آن، هشتاد نفر، هشتادوچهار نفر زن و بچه هستند و در میان یک دریای دشمن محاصرهاند، اینها چقدر کار دارند؛
بعضی تشنهاند، بعضی گرسنهاند، یا بشود گفت همه تشنهاند و همه گرسنهاند، دلها همه لرزان و خائف است، جسدهای شهدا همه قلمقلمشده روی زمین افتاده است، بعضی برادر اینهایند، بعضی فرزند اینهایند؛
بههرحال یک حادثۀ بسیار تلخ و وحشتآوری است. یک نفر باید این جمعیت را جمع کند. آن یک نفر زینب است..
زینب فقط این نبود که برادرش را از دست داده بود، یا دو فرزندش را، یا برادرهای دیگرش را، یا اینهمه عزیزان را و هجده نفر جوانان بنیهاشم و اصحاب وفادار را؛ اینهم بود و شاید این اهمیتش کمتر از آنهم نبود که در میان اینهمه دشمن، بار سنگین اداره و حراست و مدیریت این خرگاهِ شکستخوردۀ پراکندهشده و متفرقشده را به عهده دارد؛ حتی امام سجاد را هم بایستی او اداره کند. ۱۳۶۳/۷/۲۰