قمربنیهاشم
اباالفضل العباس روز عاشورا یک نقش عجیبی دارد. شما میدانید که جنگ روز عاشورا بهمنظور فتحکردن که نبود، هفتادودو نفر آدم درمقابل حداقل سیهزار چهکار میتوانند بکنند! بهمنظور شهیدشدن بود، بهمنظور ریختهشدن این خون بود، تا پای این ورقۀ رسالت و ورقۀ مسئولیت، با خون امضا بشود، تا مسجّل باشد، تا رنگش در تاریخ ثابت باشد؛ لذا بود که میزدند به قلب لشکر و میرفتند تا دیگر برنگردند.
از اول صبح هر چند نفری که میرفتند میان لشکر دشمن، هر عدهای که میرفتند آنجا و در مخمصهای گیر میکردند، اباالفضل العباس که پرچم این جبهه در دست او بود، از دور و بالای بلندی نگاه میکرد، تا میدید که بین یک جمعیتی گیر کردهاند و یک نفر یا دو نفر سربازِ مجاهدِ فداکار محاصره شدهاند، فوراً خودش را میرساند و این حلقۀ محاصره را پاره میکرد، میدرید، و این چند نفر را بیرون میآورد. بعد از مدتی آنها میرفتند و کشته میشدند؛ زنده برنمیگشتند. اول صبح چهار نفر از اصحاب حسین رفتند، محاصرۀ دشمن، اینها را سخت دربرگرفت. اباالفضل العباس رفت اینها را آورد بیرون.
تا عصر و تا همان لحظهای که خودش به میدان رفت و شهید شد، کار اباالفضل العباس این بود که کسانی را که در محاصره قرار میگرفتند میرفت و نجات میداد. ۱۳۵۲/۱۱/۱۲