انتشار برشی از کتاب «تا خمینی شهر»
حاج محمود نجفی: من با خیّرین ارتباط داشتم و میخواستم اینها را به بشاگرد وصل کنم. یکی از خیّرین آقای صرافزاده بود که در جنگ، خیلی به ما کمک میدادند. یک روز به آقای صرافزاده گفتم: یکجایی هست به نام بشاگرد، خیلی وضع خرابی دارد، برویم آنجا را ببینیم؟
گفت: ما جای دیگری داریم کار میکنیم.
اما هرطوری بود، بهواسطۀ چندتا از رفقا، آقای صرافزاده را راضی کردیم که بشاگرد را ببینند.
در این سفر، حاجی و حاجآقای صرافزاده، بهتر همدیگر را میشناسند و این شناخت باعث علاقه و اعتماد بیشتر آنها بههم میشود. هم تهجدهای شبانۀ همدیگر را دیدهاند و هم در روز، پابهپای هم حرکت کردهاند و تا شب، با علاقه و انرژی و بدون خستگی، به روستاها رفتهاند.
حاج عبدالله فهمیده که حاج محسن، بسیار جدی و دقیق است و کارها را با برنامه و حسابوکتاب انجام میدهد. حاجآقای صراف هم مطمئن شده حاج عبدالله سراسر اخلاص است و فقط برای خدا قدم برمیدارد. و این مهمترین ملاک برای اوست که دست یاری به حاجی بدهد و او را پشتیبانی کند. حاج محسن با دیدن منطقه و شناخت حاج عبدالله، تصمیم میگیرد افراد دیگری را هم جمع کند و به بشاگرد ببرد، تا بتوان کمکهای بیشتری جمع کرد و کارهای بیشتری انجام داد.
تااینکه سال شصتوچهار حاج محسن صرافزاده با کمک خیّرین، صندوق قرضالحسنۀ الزهرا را در تهران راه میاندازند. حاج محسن و دوستانش، با اعتباری که در بازار داشتند، پولهای خوبی برای قرضالحسنه جمع میکنند و کار صندوق رونق میگیرد؛ صندوقی که کار مردم را راه میاندازد، بدون اینکه یک ریال کارمزد برای وامهایش بگیرد.
مرد خدوم و اهل خیر و تقوا، حاج محسن صرافزاده، یار دیرین بشاگرد و حاج عبدالله والی و موسس صندوق الزهراء، روز گذشته به رحمت خدا رفتند. شادی روحشان، صلواتی هدیه بفرمایید.
تصویر: منطقه بشاگرد (نفر دوم: حاج محسن صرافزاده)