بریده کتاب, مومن انقلابی

به مناسبتِ سالروز وقوع زلزله بم، در دی‌ماه سال 1382

مومن انقلابی

مؤمن انقلابی؛

حاج ابوالقاسم صدیقی:
سوار ماشین شدم و راه افتادم. توان شنیدن خبرهای رادیو را نداشتم. در طول راه مرتب ذکر می‌گفتم و دائم نذرونیاز می‌کردم که خانواده‌ام زنده باشند. از تصور اینکه خدای‌نکرده اتفاقی برای یکی از اعضای خانواده‌ام افتاده باشد، چنان بی‌اختیار اشک می‌ریختم که دید‌م تار شده بود و جاده را نمی‌دیدم. چند مرتبه نزدیک بود از جاده بیرون بیفتم یا تصادف کنم.

دوازده ظهر بود که رسیدم بم. چند صد متر مانده به میدان اول شهر ترمز کردم. دیدم که اصلاً بمی وجود ندارد. شهر به آن بزرگی، تبدیل شده است به ویرانه‌ای بزرگ، به تلی از خاک و آوار…

کتاب مؤمن انقلابی (ابوالقاسم صدیقی)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *