هفتۀ دفاع مقدس؛
بچههای ما در سوسنگرد، خب راه رفتوآمد که نداشتند، آذوقه هم به آنها نرسیده بود. یک روز تلفنی به ما خبر دادند ـ تلفن خوشبختانه وصل بود بین سوسنگرد و اهواز ـ که ما اینجا آذوقه هیچچیز نداریم؛ اما سوپرمارکتهای خود شهر که برای مردم است و مردم درِ آن را بستهاند و رفتهاند، چیزهایی دارد. بعضیها میگویند که از اینها برویم استفاده کنیم، از گرسنگی نجات پیدا کنیم؛ لکن ما حاضر نیستیم، میگوییم که برای مردم است و راضی نیستند. من دیدم واقعاً اینها فرشتهاند، اصلاً بشر نمیشود به اینها گفت.
سوپرمارکتی که صاحبش گذاشته از شهر فرار کرده، الان هم اگر بفهمد که این مثلاً جناب سروانِ نیروی هوایی، که دارد دفاع میکند از شهرش و از خانهاش، میخواهد از آن استفاده کند، با کمال میل حاضر است برود خودش در سینی هم بگذارد، جلویشان بگذارد.
و این جوانهای به این خوبی و این جوانهای پاک و فرشتهصفت، واقعاً حاضر نبودند از این استفاده کنند؛ از ما اجازه خواستند…
بیانات مقام معظّم رهبری در تاریخ ۱۳۶۳/۶/۲۸
گفتار «خاطرات جبهه (۱)»