مقاومت زینبیه

برشی از کتاب مقاومت زینبیه:

مقاومت زینبیه

برشی از کتاب مقاومت زینبیه، مصاحبه با شهید سید داوود بی‌طرف:

فردای روز چهارشنبۀ سیاه، قرار بود یک پرواز فوق‌‌العاده، تمام ایرانی‌‌ها را برگرداند. محسن خزایی به من گفت بیا برویم.
گفتم: تا حاج‌‌آقای حسینی به من نگوید، از دفتر نمی‌‌روم.
گفت: شرایط مناسب نیست، حداقل بگذار خانواده‌‌ات را ببرم.
گفتم: خدا خیرت دهد، اگر آنها را ببری، لطف بزرگی در حقم کرده‌‌ای.

خانواده‌‌ام که رفتند، دیگر واقعاً تنها شدم. از اعضای اداری دفتر فقط من مانده بودم. از پنجرۀ خانه بیرون را نگاه می‌‌کردم؛ زینبیه شده بود مثل این فیلم‌‌ها که مهاجرت مردم را نشان می‌‌دهد. بعضی با چمدان و بقچه و بعضی فقط خودشان و لباسشان، دست زن و بچه‌‌شان را گرفته بودند و می‌‌رفتند. با خودم می‌‌گفتم: دیروز چه بود و امروز چه شد!

چهار پنج جوان همراه حاج‌حبیب از دفتر حضرت آقا محافظت می‌‌کردند. رفتم کنارشان و چند دقیقه‌‌ای صحبت کردیم. در آن شرایط دیگر دفتر کارایی سابق را نداشت. درِ بعضی از اتاق‌‌ها را قفل کردم و عملاً دفتر رهبری تبدیل شد به یک پایگاه مقاومت.
من هم عبا و عمامه را کنار گذاشتم و لباس نظامی پوشیدم…

 کتاب مقاومت زینبیه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *