بریده کتاب, میزبانی از بهشت

بریده‌ای از کتاب میزبانی از بهشت

مسیح در شب قدر

سیزده سال گذشت تا بالاخره انتظــــار او تمام شد. یک بستۀ پارچه‌ای کوچک گذاشتند مقابلمان، فقط دو تکه استخوان بود و تکه‌هایی از لباس. اینها از مجتبای قد‌بلند و رشید ما برگشت و با همین‌ها دل مادرش شاد شد.

دو ماه بعد از برگشتن مجتبی بود که خدا منت گذاشت و دوباره دل من و مادر شهدا را شاد کرد. روز هفتمِ فروردینِ سال هفتاد‌و‌شش بود که خبر دادند: «چند دقیقۀ دیگر، حضرت آقا تشریف می‌آورند منزلتان.»

بیشتر خوشحالی من هم به خاطر مادر شهدا بود. من قبل از انقلاب خدمت آقا می‌رسیدم. بعد از انقلاب و در دورۀ رهبری هم، معمولاً وقتی مشهد می‌آمدند، به مناسبتی، در دیدار‌ها، خصوصی یا عمومی ایشان را می‌دیدم. از همان قدیم هم حرفِ خانۀ ما، فقط آقای خامنه‌ای بود، اما هیچ‌وقت پیش نیامده بود که خانمِ ما بتواند آقا را از نزدیک ببیند. برایش شده بود یک آرزو، آرزویی که آن شب برآورده شد و حالا خود آقا آمدند خانۀ ما..

[کتاب میزبانی از بهشت]
منزل دوم: خانۀ برادران شهید مجتبی و محسن عاشوری

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *